سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماشین های بابا ورانندگی من -1

پدرم اگر چه نظامی بود ولی رانندگی را دوست داشت ویا بهتر بگویم دوست داشت حتماً یک ماشین داشته باشه (گر چه در حال حاضر بسیار کم از ماشین استفاده می کنه ولی به نظرم هنوز هم رانندگی را در سطح بالای استاندارد انجام می دهد.)

پدرم عاشق تعمیرات بود وهست، منتظر بود تا ماشین عیبی پیدا کنه (البته بعضی وقتها ماشین بیچاره عیبی هم نداشت)می افتاد به جون ماشین .بیشتر تفریحش این بود که درب جلوی ماشین را بالا بزنه ( کاپوت جلوی ماشین) وسرش توی موتور باشه ویا بعضی وقتها دل وروده ماشین را به هم بریزه .

البته بعضی وقتها ماشین فولکس داشتیم وعقب ماشین به هم ریخته بود (موتور فولکس که به فولکس قورباغه ای معروف بود ،درعقب ماشین قرار داشت).یادش به خیر بابا تعریف می کرد یکی از آشنایان که وظیفه اش بازرسی خودروها هنگام خروج از ایست بازرسی بود از راننده یک ماشین فولکس قورباغه ای خواسته بود که در صندوق عقب را بالا بزند و وقتی راننده صندوق عقب را بالا برده بود ،طرف را به جرم دزدیدن موتور برق دستگیر می کنه وهر چه راننده میگه عزیزم موتور ماشینه وفولکس موتورش عقبه شخص نگهبان زیر بار نمی رفت که نمی رفت و میگفت موتور برق دزدیدی وصندوق عقب گذاشتی .خلاصه با پادر میانی روسای وقت این مشکل حل شد.(البته بابای من علیرغم روحیه نظامی گری بسیار شیطونه وچند دفعه به خاطر جوک وشوخی هایی که با همکاران       می کرد برای پاسخ گویی به اداره ضد اطلاعات نیروی هوایی زمان شاه فرا خوانده شد که موضوع ختم به خیر شد.)

بگذریم بریم سراغ ماشین هایی که داشتیم .یک ماشین داشتیم به اسم دکاوه !!! درهای ماشین برخلاف همه ماشین ها رو به جلو باز می شد موتورش دوزمانه بود رنگش هم سبز چمنی بود .(این بابای ما هم عجب عتیقه هایی می خرید!!!!)

یک ماشین دیگه داشتیم که از آن بنز های 170 یا 190 دوران جنگ جهانی دوم بود. خلاصه فولکس ، فورد تانوس ،  هیلمن (آونجر ) ، کم کم پیکان دولوکس ،جوانان ورنو 5 و........ الان هم که به سختی رانندگی میکنه یک پراید مدل 84 (صفر کیلومتر خریده بود) دم در خانه داره خاک می خوره.!!!!!

پیکان را خیلی دوست داشت چون به راحتی صبح که می رفت سراغ موتور ، شب از صندوق عقب بیرون می آمد .اون دوست قدبلند بابا که با حمله گربه ازش پذیرایی کردیم (داستان ملوس را می گویم که قبلاً تعریف کرده ام) به شوخی به بابا می گفت علی پیکانی .اشتباه نشود ماشینها خراب نبودند بلکه این بابای ما یه چیزیش می شد. یادمه یه پیکان صفر مدل شصت وچند !!! خریده بود          ( سالش را یادم نمی آید )فقط یادم می آید به چراغ بنزی معروف بود. همینجوری شیشه ای که روی سرعت سنج بود را باز کرد و وقتی خواست جا بیاندازد شکست وبعد من را دعوا کرد که چرا او رامتوجه بد جا انداختن نکرده ام !!!!! جالب بود به قول جوونای امروزی به این می گویند:   اند (END)زورگویی . چون تو ادبیات فارسی برای زورگویی بابا کلمه ای پیدا نکردم.

تمام این سخن پراکنی ها را کردم تا برم سر اصل ماجرا وآن هم رانندگی این حقیر در جاده های خلوت بود . بابا علاقه زیادی داشت که من رانندگی یاد بگیرم اون زمان سنم بین سیزده تا چهارده سال بود. البته از این علاقه بابا بدمون نمی آمد.فقط بدبختی این بود ماشینی که من باید باهاش رانندگی یاد بگیرم یک ماشین فوردتانوس دهه شصت (منظور دهه شصت میلادی بود .لطفاً نخندید)با دسته دنده بغل فرمان وصندلی هم یک تکه یعنی راننده وشاگرد یک صندلی داشتند.واصل مطلب که پای من به پدال ترمز وکلاچ نمی رسید و باید به صورت نیم خیز می شدم وبه فرمان آویزان شوم تا دنده عوض کنم .بابا هم که با پیشرفته ترین متد آموزشی رانندگی را به ما یاد داد (روش انداختن آدم ناشی به درون آب بدون آنکه طرف شنا بلد باشد .)

اما آموزش بابا:دنده ها را که دیدی من چطوری عوض می کنم کلاج را میگیری (اصل آن انگلیسی است وکلاچ صحیح است اما تو ایران همه هرکلمه ای را می گند غیراز کلاچ )میزنی دنده یک ،آروم گاز می دی ویواش یواش پا را از رو کلاج ور می داری وهمینطوری سرعت را زیاد میکنی ودنده عوض می کنی .

آموزش را کیف کردید . از آنجا که من بارها رانندگی بابا را زیر نظر داشتم همین کار ها را به بهترین صورت انجام دادم وطوری دهان بابا باز مانده بود که برای اولین بار تو عمرش ما را تحسین کرد وبا تعجب از من پرسید چه جوری به این راحتی رانندگی می کنم .

ما هم مثل بچه پر رو ها قیافه گرفتیم وگفتم ما اینیم که یکدفعه حواسم تو پز دادن بود که رفتیم تو خاکی وترمز کردن و خاموش شدن ماشین !!!!! آخه آدم چقدر بدشانس باشه که حتی سی ثانیه نتونه جلو باباش قیافه بگیره . بگذریم که کم کم با آموزشهای بابا قبل از این که به سن 18 سالگی برسم یک راننده کامل شدم .(البته به خیال خودم )ادامه ماجرا های رانندگی من وآموزشهای بابا را بعد خواهم گفت.