وصیت
امروز نوشته ای شبیه وصیت واز سر عصبانیت برای دو تن از دوستانم می خواندم که یکی از دوستان به مزاح گفت( البته شاید هم جدی) اگر وارثین این نوشته را بخوانند خواهند گفت : خوب شد که مُردی !!!!!!!!
به هر حال آن نوشته چیزی شبیه یک زهر نوشته بود یعنی نوشته ای که هر کلمه اش بوی عصبانیت وناراحتی می دهد و زهر آگین است (این کلمه در فرهنگستان ادب خودم اختراع شده شاید کسان دیگر هم قبلاً از این کلمه استفاده کرده باشند که بنده بی خبرم) . اما یادم آمد مرحوم حبیب یغمایی شعری زیبا گفته است و می توان وصیت رابه بیان زیباتری گفت. البته جسارتاً گاهی وقتها بشین وبتمرگ شبیه هم هستند.
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلوده بهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمه نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند