مدرسه فارابی سال (55-56)
گفته بودم بعد از ظهرها در مدرسه می ماندم .کم کم تعداد کسانی که در مدرسه می ماندند زیاد شدوخلاصه با فوتبال تو حیاط مدرسه وقت خود را میگذراندیم.یادم می آید تازه ورزش صبحگاهی به مدارس آمده بودوصبح ها قبل از این که به کلاس برویم با آهنگی که از بلندگوها پخش می شد ورزش صبحگاهی انجام می دادیم (به عبارتی نرمش صبحگاهی).
یک روز که مدرسه تعطیل شده بود وقتی از مدرسه بیرون آمدم دیدم تمام خیابانها خلوت شده .یادم نمی آید چرا اتوبوس نیامده بودیا شاید من جا مانده بودم .(متاسفانه یادم نمی آید)
همه رفته بودندوماشینی رفت وآمد نمی کرد ویک دفعه دیدم یک شورلت سفید رنگ آمریکایی که سقف هم نداشت (روباز)به همراه 4 موتور پلیس از جلوی من ردشدندکاشف به عمل آمد که این خلوت بودن به خاطر اینست که قرار است این خودرو وسرنشین هایش از آنجا رد شوند.شاید نبودن اتوبوس نیز به همین دلیل بود .
به هر حال اون روز حتی تاکسی گیرم نیامد اتوبوس هم رفته بود ومن هم یادم رفته بود که باخودم پول بیارم وکلاً ده ریا ل بیشتر پول نداشتم ومجبور شدم نصف مسیر را با پای پیاده بروم.البته بعداًکه کم کم رفت وآمد آزا د شد یک راننده تاکسی که من را سوار کرد گفت تا فلکه احمد آباد دو تومان می گیرد که اون مقدار در آن موقع حتی برای مسیر بسیار طولانی میدان انقلاب تا فلکه احمدآباد(جایی که اتوبوسهای نیروی هوایی پرسنل وخانواده آنها را از اصفهان به پایگاه وبلعکس حمل می کرد.)نیززیاد بود تقریباً دو برابرپول می خواست .خلاصه ما گفتیم اینقدر پول نداریم و راننده خوش انصاف مارا پیاده کرد وبنده از اواسط چهار باغ تاچهارراه شکر شکن (اصفهانی ها می دانند که برای یک بچه یازده ساله مسیر زیادی است ) سلانه سلانه با پای پیاده رفتیم اونجا سوار تاکسی شدم وبه ایستگاه اتوبوسهای نیروی هوایی در فلکه احمدآباد بغل ساندویچ فروشی علی بابا رسیدم.به هر حال این پیاده روی تلخ ترین وبدترین پیاده روی من بود .صبح ساعت شش بلند شوی ساعت چهار از مدرسه بیرون بیایی وتا ساعت شش راهپیمایی کنی والخ ... من نمی دانم تو این همه راننده تاکسی با معرفت این عتیقه چه جوری به تور ما خورد وما با بی رحم ترین راننده روزگار روبرو شدیم.