روزگار کودکی 3
وقتی خاطرات دوران دبستان را مرور می کنم می بینم نظام آموزشی به گونه ای بود که پدران ومادران خیلی کم درگیر درس ومشق بچه ها می شدند وما بدون کمک آنها تکالیف ومشق شب را انجام می دادیم و معلم ها نیز راضی بودند .مثل الآن اینقدر کتابهای آموزشی وکمک آموزشی نبود واولیا نیز اینقدر با بچه ها سر وکله نمی زدند .
گاهی وقتها یک کتابهایی به عنوان حلالمسایل بود که ازدست معلم ها جرأت نمی کردیم از آنها استفاده کنیم.وظیفه والدین این بود که هفته ای یک بار به بچه ها دیکته ویا به عبارتی املا بگویندکه بابای ما حال گفتن این را هم نداشت واولین بار هم که شروع به دیکته گفتن کرد از حفظ متنی راازکتاب امیر ارسلان نامدار یا کلیله ودمنه گفت(عبارات را یادم نمی آید )حتی شاید کتبی را که نام بردم را نیز اشتباه گفته باشم ومتن از این ها نبوده است !!!!
خلاصه هنوز جمله به پایان نرسیده بود که مثل آدمهای گنگ خواب دیده به اونگاه کردم و گفتم بابا اینهایی را که می گی یعنی چی ؟من بدبخت بچه دبستانی که اینها را بلد نبودم وپدر هم با لبخندی ویا به نوعی نیشخند که نشان دهنده پیروزی درآن دیده می شد (فکر می کنم حتی ژنرال مونتگمری که در جنگ جهانی دوم ژنرال رومل را شکست داده بود این لبخند را نزده بود)گفت :به شما تو مدرسه چی یاد میدهند؟
خلاصه مجبور شدم بعدها خودم یک متنی از کتاب رابنویسم ویک یا دو جمله هم آگاهانه غلط می نوشتم وبه بابا می گفتم باباحداقل نمره بده وبابای خوب وخوش انصاف هم بدون اینکه نگاه بکند یک خطی زیر نوشته ها می کشید وبالای آن یک نمره بیست می گذاشت وزیر خط هم سخاوتمندانه یک آفرین می نوشت ومن هم مثل تخمه ای درون تابه جلیز و ولیز می شدم ومیگفتم بابا نه به آن متلک گفتن تون ونه به این بیست دادنتون .درسته که درسم خوبه ولی به خدا دوتا غلط دارم!!!!بابا هم که مهربونیش گل کرده بود می گفت از نظر من بیستی !!!!
ما هم مجبور بودیم با آن پاک کن هایی که یک طرفش جوهر پاک کن بود بیست را به هیجده تبدیل کنیم البته فکر کنم برای معلمم هم معمایی شده بود که من تو مدرسه بیست می گیرم اما همیشه تو خونه هیجده یا نوزده!!!
داستان نقاشی کشیدنهایم را در وقت دیگری می گویم.