سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه یه لقمه نون

بالاخره آن روز من سر جلسه امتحان نشستم.البته با زور زدن محمود وحرص وجوش زدن بابا . بیرون که آمدم بابا پرسید چی شد؟ من گفتم همه را نوشتم ام ولی مجبور شدم دوتا را پاسخش را عوض کنم وچون شبیه خط خوردگی است ممکن است غلط بگیرند. بابا بازمثل همیشه از کوره در رفت وگفت پسر چرا دقت نکردی .گفتم بابا نگران نباش تا سه تا غلط مشکلی پیش نمی آید. ومن همه را درست نوشتم اما دوتاش خط خوردگی دارد ویا به عبارتی مخدوش شده (از آن اصطلاحاتی است که گاهی وقتها ازتراوش ذهن وذوق ادبی من سرچشمه می گیرد.!!!).

تودلم گفتم اگر دوتا غلط داشته باشم بابا یک تراوش ذهنی به من نشان بدهد که مسافرت به خرم آباد کوفتم بشه .

خلاصه فرداش نتایج را دادند و من قبول شدم وقرار شد امتحان شهر یک ماه دیگر انجام شود که ما هم به اصفهان برگشتیم ویک ماه بعد این بار با مامان به خرم آباد رفتیم .

روزی که قرار بود امتحان شهر بدهم، صبح زود به محل امتحان رفتم ودیدم اوه اوه !!!محل امتحان در یک سر بالایی است وباید نیم کلاژ(کلاچ) حرکت کنیم .

افسران غیور خودشان جلو می نشستند وچهار نفر را عقب می چپاندندو یک نفر هم که باید دست وپایش بلرزد و ماشین را حرکت بدهد.

اولین ماشین که حرکت کرد پنج نفر اول رد شدند چهار تا شون خاموش کردند ونفر آخر هم کلاژ راول نکرد وماشین عقب عقب آمد وبه یک ماشین دیگر خورد .خلاصه در دو سه تا ماشین دیگر نیز داستان به همین منوال بود و چند نفر دیگر رد شدند وتا در نهایت قرعه فال به نام ما خورد. شانس من این بود که من در این پنج نفر ، نفر آخر بودم . خوشبختانه به غیر از یک نفر بقیه قبول شدند ونوبت به من رسید وماشین هم چندان سنگین نبود.!!!

جناب سروان گفت حرکت کن (البته فکر کنم درجه اش سرگرد بود چون اونجا همه از گروهبان تا سرتیپ را جناب سروان صدا می زدند).

ما هم حرکت کردیم ویک ، دو ، سه، حتی چهار !!!( اینش خیلی جالب  بود هر چه گفتیم بابا تو شهریم خیابان هم کوچولو !!!! به خرجش نمی رفت که نمی رفت البته مسیر سربالایی بود-)و ایست ودور دو فرمونه دوباره سرعت و ایست ودرنهایت جناب سروان ویا سرگرد گفت بزن کنار که قبولی و ماهم ترمز دستی را کشیدیم .دمم گرم جناب سروان را دیدم که کلی حال کرده بود وبرای اولین بار همچین کسی را دیده بود که اینقدر رانندگیش خوبه (چقدر از خودم تعریف کردم.) ولی خداییش بابا من را یک راننده کامل کرده بود .خدا بیامرزدت پدر که حتی برای رانندگی من کلی حرص وجوش خوردی!!!!.البته بعداً تعریف خواهم کرد که برای این که خواهرم منیژه راننده بشود پدرم از دست خواهرم دوسه بار تا مرز سکته قلبی ودوسه بار سکته مغزی و .... پیش رفت (خواهرم تو رانندگی خیلی بی پروا بود وگاهی وقتها فقط گاز دادن را بلد بود نه ترمز می گرفت ونه فرمان را می چرخاند به قول معروف همیشه جاده  می پیچید ولی ماشین منیژه          نمی پیچید.) .ولی خوب اون هم گواهینامه گرفت و الان در سوئد زندگی ورانندگی می کنه .

بعد از 15 روز گواهینامه آماده شد اما موضوع جالب اینه که هر وقت می خواهم گواهینامه را عوض کنم این گواهینامه باید برود خرم آباد وگواهینامه جدید از آنجا صادر شود وحدود سه ماه طول می کشدتا به دستم برسد واین هم آخر وعاقبت گرفتن گواهینامه در شهر دیگر.!!!